ویرایش 11/5/94 ساعت 6:45
آیا میدانید قویترین لشکر ایران لشکر تهران بود
نه از نظر ادوات جنگی و تجهیزات نظامی
بلکه از نظر هوش بالا و شناخت محیطی
فرماندهی لشکر تهران(ولیعصر) سخت ترین فرماندهی بود
چرا؟؟
چون باهوشترین و توانمندترین و سیاسی ترین نیروها را داشت
فرمانده انها میگفت نیروی زیر دست من فرمانده من بود
انها براحتی فرمانده را قبول نمیکردند
فرمانده خود را میبایست از...
بهترین، پاک ترین ، جانباز ترین ، باخداترین ، با ایمانترین افراد انتخاب میشد
جالب است این گردان دقیق
به حرف هر کسی تن به جنگ نمیداد
دارای غرور زبانزد خواص و عام بود
دلیل اصلی آن اینبود که این گردان در طول انقلاب با تصرف مراکز 2لتی آن زمان
مسئولیت های مهم و حساس و سخت را پذیرفته بودند
و از نظر شناخت اجتماعی و سیاسی دارای شناخت جامعی بودند
این گردان
در سخت ترین عملیات ها که به بن بست میخورد از این گردان استفاده میشد
باز
جالبتر اینکه
افرادی فرمانده این گردان میشدند که دارای مسائل جالبی بودند
مانند
جوانی کم سن و سال بنام سردار شهید علیرضا موحد دانش با یک دست
وی فوق العاده منظم ، شوخ ، مهربان ، صمیمی ، بدون حاشیه و داری تفکر و تحلیل تاکتیک جنگی(به گفته یکی از فرمانده هان ارتش)
داستان قطع دست وی
وی برخود وظیفه میدانست که بیدار باش را خود در تمام سنگرها بدهد
و در تک تک سنگرها حاضر میشد و با لحن دلپذیرش نیروها را بیدار میکرد
از برکت این امر مهربانانه و مدبرانه ...
به اخرین سنگر رسید
نگو افراد2شمن توانستند رخنه کنند و در این سنگر مخفی شدند
تا شهید پرده را کنار زد
2شمن وی را به رگبار بستند
از آنجا که وی فرز و تیز بود
خود را به دره مقابل پرت کرد و تابتواند توسط شیب دورترشود
یکی از دشمن نارنجکی به سمت وی میندازدکه به سرش میخورد
و علیرضا باچالاکی نارنجک را گرفته و بسمت آنها برمیگرداند
درین حین نارنجک منفجر میشود
و دستش بقول پدرش آش ولاش میشود
او دستش را داخل پیرهنش میبرد تا گسی متوجه نشود
عملیات شروع میشود
و با درایت وی باپیروزی به خاتمه میرسد
تجسم کنید مچ دست تکه تکه شده باشد و به رهبری نیروها بپردازد
پس از پیروزی نیروها دیدند فرمانده جوانش رنگی به رخساره ندار د
علت را از لباس خونی وی جویاشدند
انوقت
دست سیاه شده تا آرنج وی را دیدند
و به اجبار به بیمارستان فرستادند
بیمارستان اعلام کرد باید به بیمارستان تخصصی برود
وی اگر به درمان ادامه میداد دستش قطع نمیشد
ولی ظاهرا خواسته دستش را قطع کنند
تا به خط مقدم برگردد
و برگشت ادامه عملیات را رهبری کرد
پس از عملیات دیدند اسیری حالت تشنج گرفته و میلرزد
علیرضا گفت برید علت را جویا شوید
اسیرعراقی گفت من بودم نارنجک را انداختم حالا چه بلایی میخواهد سر من بیاورد
علیرضا موحد دانش قمقمه اش را برداشت و به پیش اسیر رفت
و با لبخند به وی آب داد و از این 2شمنش دلجویی کرد
اینان عجب مخلوقات عجیبی بودند
به دلایل مسائل نظامی!!!!
وی و چند نفر را از فرماندهی عذل کردند!!!!!!
اگر وی به تهران برمیگشت هیاهوی عجیبی در لشکر تهران بلند میشد
و موجب تشنج همگیر در کل مناطق جنگی میشد
شهید علیرضا موحد برای اینکه این موضوع پیش نیاید
در مناطق جنگی دیگر حاضر میشد و به کمک به فرماندهان دیگر که قبلا نیروی وی بودند کمک مینمود
تا خبر برکناری اش موجب تاثیر منفی بر جو حاکم میشد